گاهی مرا متهمم میکنند به بازی با کلمات . با اینکه میدانند در این کار ناشی خواهم بود و قدرت بیان خوبی ندارم . من تنها زمانی که متوجه حقیقتی میشوم بی اراده به نوشتن دست می برم. با ساده ترین شکل شعاری کلمه حرفم را می نویسم که مفهوم باشد . در نوشتن همانند پیش مرگان فاجعه جنگ تن به تن بدون هیچ ترسی به سمت لشکر باطل می تازم که در برابر حق و حقیقت همیشه نابود خواهد شد .
در بریده ای از کتاب ” جمله هایی برای تکان دادن دنیا ” می خوانیم :
مرداب ها هر چقدر هم بزرگتر باشند وقتی که حرکت نکنند تنها بوی گند آن ها بیشتر می شود .
در نبرد برای رسیدن به خوشبختی خیلی زود به اولین دشمنت که خودت هستی خواهی رسید .
در حد مرده ها هم نبودیم آن ها که دوستمان بودند رفتند و باقی که زنده اند فاتحه ای هم برایمان نخواندن ” چه بیصدا زیر خروارها خاک فراموشی دفن شده ایم برای همیشه “
بی گناه ، تمام هستی را از دست داده ایم ولی با این همه نشسته ایم و چیزی نمی گوییم چون نه توانایی اعتراض به چیزی را داریم و نه توانایی تحمل . تنها ناله می کنیم و توقع داریم ناگهان درست شود . حال از کدام راه و به دست چه کسی مهم نیست .
در حالی که فساد روزگارتان را فرا گرفته است باز هم این پدر و مادر مذهبی را با فکرهای زیبای قدیمی به تمسخر می گیرید که چه شود ؟
در جنگ های تن به تن گاهی در حال مبارزه با یک جنگجو هستی که ناگهان تأوان یک سپاه بزرگ را باید پرداخت کنی .