جلد دوم و سوم از کتاب قصه ” دشت گلهای شقایق ” تقدیم کودکان و نوجوانان عزیز می گردد.
از متن قصه :
پدر به مراد فرصتی دیگر داد تا خودش را هم به پدر ثابت کند و هم به مردم . پدر رفت و مراد را به چینی بندزن معرفی کرد . او هم ناچار قبول کرد که مراد به کار مشغول شود . چینی بندزن به مراد گفت کار ما از ۹ صبح شروع می شود تا ۱۰ شب . وسایل چینی را سریع چسب می زنیم و پس از ۳ ثانیه به وسایل شکسته بند می زنیم و یا می چسبانیم . مراقب باش دورتر نشود .
مراد طبق کارش و عادتش خوابید و صبح ساعت ۱۰ در مغازه اوسا چینی بندزن حاضر شد . او ناراحت شد و به مراد گفت اشکالی ندارد طبق ساعتی که گفتم وسایل چینی ها را بند بزن . مراد قوری شکسته را برداشت و می خواست با چسب بند بزند . او طبق وقت کار را انجام نداد و چینی بندزن او را اخراج کرد . مراد خیلی ناراحت شد که باز هم شکست خورده است .