رهبري اهميت دارد ؟ ترديدي نيست كه اهميت زيادي دارد . آيا آن
تنها عاملي است كه موفقيت يا شكست سازمان را تعيين مي كند ؟ بدون ترديد خير. دراين
فصل به اين گونه مسايل ضدو نقيض مي پردازيم ، ولي پاسخ قطعي به اين مسايل نخواهيم
داد.
بديهي است كه درباره مقوله رهبري ، درمقايسه
با ساير مطالب مورد بحث اين كتاب ، نوشته ها و مطالب بسياري گفته و نوشته شده است
. حتي اگر سازمان به صورت يك مدرسه محلي ، يك كليسا ، يك تيم ورزشي و يا يك كشور
باشد ، فرض اصلي بر اين است كه اين سازمان به وسيله يك رهبر اداره مي شود . درهر
انتخاباتي درسطح دولتي ، سخن از رهبري به
ميان مي آيد . كساني كه مسايل ورزشي را دنبال مي كنند ، مي دانند كه با استخدام يك
مربي يا مديريت جديد سازمان مزبور چه انتظاراتي ازوي دارد . رييس جديد يك مدرسه
بايك دانشگاه با اين هدف كه خواسته هاي آنان تأمين گردد، بوسيله كميته اي متخصص
انتخاب مي شود . من (نويسنده كتاب ) اخيراً عضو يك كميته تحقيقاتي بودم كه درصد
تعيين رياست جديد براي دانشگاه بود . درفرآيند كار ، شاهد ابراز احساسات زياد و انتظارت
بيجا بودم . همه اعضاي كميته نيز به خوبي متوجه اهميت نتيجه كار خود بودند .
تغييراتي كه دراروپاي شرقي و آفريقاي جنوبي
در 1989 و 1990 رخ داد ،تنها به سبب ديدگاه هايي بود كه درمورد رهبري وجود دا*شت .
نكته جالب توجهي كه با بررسي و تجزيه و تحليل اين ديدگاه به دست آمد ، اين بود كه
تغييرات تنها به سبب تحول دررهبري ايجاد نمي شود ، بلكه يك رويداد تاريخي هستند كه
به صورت زيربنايي، موجب تحول مي شوند . با توجه به هدفي كه ما از نوشتن اين بخش
ازكتاب داريم ، اين گونه رويدادهاي تاريخي ، «تغييرات محيطي» ناميده مي
شوند .
انتخابات اتحاديه هاي كارگري و ساير سازمان
هايي كه اعضاي آنها را افراد داوطلب تشكيل مي دهند ، هميشه بر اين فرض است كه
ادامه كار رهبران قديمي يا انتخاب رهبران جديد بتواند بقا و دوام سازمان راتضمين
كند و به طور خلاصه ، براي درك «رهبري » لازم است .
دراين فصل ديدگاهي جديد و بسيار متفاوت
ارائه مي كنيم . درتحقيق ها و تئوري هايي كه مورد آزمايش قرار گرفته اند ، به اين
نتيجه رسيديم كه رهبري شديداً با عواملي كه درفصل قبل به آنها اشاره شد (ساختار
سازماني ، ائتلاف قدرت ها و شرايط محيطي ) ارتباط دارند و با اين عوامل مي توان
مرزها و محدوديت هاي آن را تعيين كرد .
رهبري چيست ؟
چرا رهبري موضوعي است كه با اعتقاد راسخ و
احساسات پرشور درباره آن صحبت مي كنند ؟ چرا رهبري به افسانه ها پيوسته است (ميندل
، اهرليچ و دوكريچ ، 1985). چنين به نظر مي رسد كه ساده ترين راه علاج يك سازمان
بيمار ،رهبري باشد . به صورتي كه با درنظر گرفتن رهبري جديد بتوان مسايلي مانند
برهم خوردن ساختار سازماني ، توزيع قدرت به گونه اي كه همه راه هاي اثر بخش سد
شوند ، كمبود منابع ، مخدوش شدن مسيرها و رويه هاي عملياتي و هر مسئله اساسي ديگر
كه سازمان با آن روبرو شود ، را حل كرد .
گذشته از اينها ، بازهم اين پرستش مطرح است
كه چرا رهبري موضوعي است كه درگذشته و حتي امروز درمورد آن تحقيق و مطالعه مي شود
؟ واقعيت اين است كه در شرايطي خاص ، رهبري نه تنها با اهميت است ، بلكه سرنوشت
ساز نيز مي باشد . درواقع ، بايد گفت كه شرايطي كه سازمان ها با آنها روبرو مي
شوند ، بسيار محدودتر از مسايل اصلي سازماني است .
با اين وجود ، رهبري مقوله هاي است كه
همواره سحرانگيزست . همان گونه كه يكي ازهمكاران من ، گاري يوكل (1989)يادآوري مي
كند :
رهبري موضوعي است كه از ديرزمان موجب هيجان
دانشمندان و افراد عامي شده است . واژه مزبور ، تصويري از انساني را تداعي مي كند
كه قدرتمند و پويا است ، ارتشي پيروز را رهبري مي كند ، و بطور مستقيم امپراتوري
هاي بزرگ مالي راهدايت مي نمايد و سرنوشت ملتي را رقم مي زند . تاريخ ، پر از
رهبران اجتماعي ، مذهبي ، سياسي و نظامي است . رهبران هوشيار ، با فراست و شجاع
عنصر اصلي افسانه و داستان ها را تشكيل مي دادند . اين همه افسانه هاي دلربا كه
درباره رهبري مي سرايند ، شايد به سبب اينكه فرآيندي مرموز است و هركس مي تواند
درزندگي خود آن را لمس كند . مورد توجه است . چرا رهبران بزرگي چون گاندي ، محمد
(ص) و مائوتسه تونگ توانستند اين همه پيرو و سرسپرده براي خود به وجود آورند ؟
چگونه رهبران بزرگي چون قيصر روم ، شارل مين و اسكندر كبير، چنان امپراتورهاي
بزرگي را تشكيل داده اند ؟ چرا رهبراني شناخته شده ، مانند وينستون چرچيل و ايندرا
گاندي با توجه به آن همه قدرت ظاهري و سابقه هاي موفقيت آميزي كه دركارنامه زندگي
خود داشتند ، ناگهان كنار گذاشته شدند ؟ چرا برخي از افراد ناشناخته (مثل آدلف
هيتلر و كلاديوس سزار) توانستند به چنان قدرتي برسند ؟ چرا برخي از رهبران اين همه
پيرو وفادار و سرسپرده دارند كه حاضرند جان خود را به پاي آنها بريزند و چرا گاهي
اين رهبران آنقدر منفور و مطرود مي شوند كه همين پيروان درصدد نابودي و قتل آنها
برمي آيند (نمونه هاي آن را دربرخي نظاميان درويتنام مشاهده كرديم )؟
رهبري چيست ؟ رهبري شكل خاصي از قدرت است كه
با نوع قدرت «مرجع» كه درفصل پيش، درباره آن بحث كرديم ، رابطه اي تنگاتنگ دارد ؛
زيرا آن مستلزم داشتن «توانايي است و به شخصيت رهبري بستگي دارد تا بتواند پيروان
خود راهدايت و رهبري كند ، به گونه اي كه آنها را دربسياري از موارد به صورت
داوطلبانه مطيع و فرمانبردار خود نمايد . » وجه متمايز رهبري از قدرت دراين است كه
رهبري موجب اعمال نفوذ مي شود ، يعني افراد ديدگاه وسليقه خود را تغيير مي دهند ؛
درحالي كه قدرت فقط زيردستان بي تكليفي كه نظري
ندارند را به تكلف خود درمي آورد »(ات زيوني،1965)