چكيده
امروزه،
مديريت دانش به عنوان يك شاخص مهم و اساسي در متون تجارت جهاني تبديل شده است.
جوامع علمي و تجاري هر دو بر اين باورند كه سازمانهاي رقابت طلب مي توانند با
استفاده از قدرت دانشي خود به برتري هاي بلند مدت در عرصه توسعة اقتصادي دست پيدا
كنند، به عبارت ديگر مديريت كردن دانش به عنوان يك تجارت و سرمايه استراتژيك مشخص
كننده بهره برداري صحيح از اطلاعات، منابع دانش موجود و قابل دسترس در محيط تجاري
يك شركت و يا يك سازمان مي باشد. در نتيجه ميتوان گفت مديريت دانش براي همه
شركتهايي كه خواهان ارتقاء و پيشرفت هستند، به عنوان يك نياز استراتژيك مطرح مي
گردد. مقاله حاضر ضمن توضيح و تبيين دانش، مديريت دانش و فرآيندهاي مورد نظر، در
تبديل آن به عنوان يك تجارت و سرمايه استراتژيك، همچنين نقش و اهميت آن در
فعاليتهاي مهم يك سازمان تجاري به منظور رسيدن به هدف مطلوب مورد نظر مي باشد.
مقدمه :
دانش يک فاکتورحياتي است که بر
توانايي يک سازمان براي حفظ حالت رقابتي در بازار جهاني تأثير گذار است . بنابراين
سازمانها نياز دارند تا آن را به عنوان يک منبع ارزشمند ، بشناسند و مکانيسمي را
براي بهره برداري از آن بدست آورند . کانونهاي توجه کنوني در مديريت استراتژيک و
تئوري تجارتها ، که اساساً بر مبناي فرضيه منابع و قابليتها است ( ورنر فيت، 1984 )، بيان ميکند که
شرکت مدرن مي بايست برمبناي نظامي مبتني بر دانش توضيح داده شود(کيم و همکاران ،2003). بدرستي بيان ميکنند
که دانش حرکت دهندهي استراتژي است و استراتژي حرکت دهنده مديريت دانش ميباشد.
متخصصان فني (مديران تجارت استراتژيک و مديران دانش ) بنابراين بايد به تأثير اصل
دانش بر شکلگيري استراتژي شرکت و موفقيت سازماني توجه داشته باشد، بعلاوه سرمايه
گذاري نيازمند اين اطمينان است که استراتژي دانش با توجه به جاهطلبي شرکت، تکنيک
و مهارت بايد تدوين شود. براين اساس هيچ طرح کلي در مداخله شکل گيري استراتژي دانش
در مرحلهي شکل گيري تجارت استراتژيک وجود ندارد، متأسفانه اين امر منجر به اين
شده که مديران تجاري همواره تصور نميکنند که مديريت دانش جداي از شکل گيري
استراتژي تجاري است که منجر به ناتواني اهداف مديريت دانش با اهداف شرکت مي باشد.
ناتواني مراحل شکلگيري استراتژي مي تواند تا حد زيادي در ناتواني تشخيص دانش به
عنوان يک منبع استراتژيک براي تجارت و اختلاف در نقطه نظرها، با توجه به مراحل شکلگيري
استراتژي تجاري و همچنين اختلاف در ايدهها
با توجه به مديريت دانش استراتژيک اشاره ميكند. مديريت دانش ميتواند بر
توانمندي، بهرهبرداري دانش و توزيع آن متمرکز باشد و همچنين ميتواند بر فراگيري
دانش، ايجاد فرصتهاي يادگيري علمي و تواناييها براي بدست آوردن کارايي و موفقيت
علمي دانش، متمرکز باشد . از اين رو بايد در جهت تجارت استراتژيک سازمان گام
بردارد . مديريت دانش نيازمند يک فرهنگ سازماني و قوانيني است که از کارايي دانش
حمايت ميکند و به پيشرفت خود ادامه مي دهد (باتر ، 1999 ). تاکيد مي کند که استراتژي مديريت دانش نيازمند است که
برنامه هاي آن همراه با مزيت رقابتي است ، که تکنيک ها ، تکنولوژي ها ،منابع ،
نقشها ، مهارتها و فرهنگها با يک هدف تجاري منظم شده طرح و در يک ماهيت نشان مي
دهد که چگونه مديريت دانش در بازگشت، توسط تکنولوژي اطلاعات
حمايت مي شود . در نهايت توسعه، مداوم در صنعت و تجارت مشکلاتي قابل توجه و
فزاينده در همهي سازمانها محسوب مي شود که از مديريت کردن دانش سازماني بعنوان يک
استراتژي کاري و شغلي بطور همزمان برروي مرزهاي چند گانه عمل مي کند و نيز ابزاري
جهت پيشرفت کلي برنامهي يک سازمان محسوب مي گردد و از داخل سازمان قدرت ايجاد مي
کند تا چالشهاي خارجي را برطرف نمايد و اين امر با بهرهبرداري از منابع دانش
موجود در کارمندان، منابع اطلاع رساني، تکنولوژي اطلاعات و کاربردهاي آن و همچنين
ارتباط آنها با خريداران و دست اندرکاران بازار ميباشد. و در آخر در اين مقاله
سعي بر اين است بطور تفضيلي در مورد دانش، مديريت کردن آن، و همچنين مديريت دانش
به عنوان يک سرمايه استراتژيک بحث شود .