گذری بر معماری دیکانستراکشن :
دیکانستراکشن در فارسی به
ساختار زدایی ، شالوده شکنی ، واسازی ، بنیان فکنی ، ساختار شکنی و بن فکنی ترجمه شده
است . شاید این کثرت اسامی به دلیل آن باشد که دیکانستراکشن یک نگرش چند وجهی و
چند معنایی به دال و مدلول و هر نوع متنی دارد . از آنجایی که مبانی دیکانستراکشن
مستقیما از فلسفه دیکانستراکشن استخراج شده و به لحاظ آشنایی نسبتا اندک معماران
با فلسفه این مکتب ، برای استنباط معماری دیکانستراکشن ، ابتدا لازم است فلسفه
دیکانستراکشن و مهم تر از آن ، زمینه های نظری این نحله فکری تبیین شود. در نیمه
اول قرن بیستم مهم ترین مکتبی که ادامه دهنده فلسفه مدرن محسوب می شد ، فلسفه
اصالت وجود بود . ژان پل سارتر ( 1980 - 1905 ) فیلسوف فرانسوی ، پایه گذار این مکتب است . او خرد گرایی مدرن ، که توسط
دکارت ، کانت و سایر بزرگان مدرن مطرح و تبیین شده بود ، را اساس فلسفه خود قرار
داد . سارتر معتقد به خرد
گرایی استعلایی ( Transendental Mind ) است .
از نظر وی ، " فرد ماهیت خویش را شکل می دهد و نباید از این عامل در مسیر
شخصیت فرد غافل ماند ... سارتر آزادی بی قید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست .
به نظر او آدمی آزاد است هر چه می خواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او
را مسئول انتخاب های خود دانست . " از نیمه دوم قرن اخیر ، فلسفه مدرن و مکتب
اصالت وجود و خرد باوری از طرف مکتب جدیدی به نام مکتب ساختارگرایی مورد پرسش قرار
گرفت . این مکتب در ابتدا توسط فردیناند دو سوسور ، زبان شناس سوییسی و لوی
استراوس ، مردم شناس فرانسوی ، مطرح شد . ساختارگرایی واکنشی در مقابل خرد
استعلایی و ذهنیت مدرن است . ساختارگراها معتقدند که عاملی مهم تر از ذهن وجود
دارد که پیوسته مورد بی مهری قرار گرفته و آن ساختار زبان است . از نظر اندیشمندان
ساختارگرا ، می باید ساختارهای ذهن بشری را مطالعه کنیم و این ساختارها بسیار مهم
هستند . ساختار ذهن مبنایش زبان است . انسان بوسیله زبان با دنیای خارج مرتبط می
شود.
اگر به عقیده دکارت همه چیز آگاهانه شکل می گیرد ، به نظر
استراوس ، ساختارهای فرهنگ ، اساطیر و اجتماع آگاهانه نیست ، همه آنها در ساحت
ناخود آگاه شکل می گیرد و مولفی ندارد . استوارس استیلای سیصد ساله ذهن استعلایی را
زیر سوال برد . اگر از دوره دکارت ، انسان موجودی است خردورز ، از نظر استوارس
موجودی است فرهنگی و ماهیت انسان در بستر فرهنگ شکل می گیرد . لذا جهت رهیافت به
ماهیت بشر ، باید زبان ، فرهنگ و قومیت را مطالعه کنیم .به طور کلی ،
" روش ساختارشناسی ، یافتن و کشف قوانین فعالیت بشری در چهار چوب فرهنگ است
که با کردار و گفتار آغاز می شود . رفتار و کردار نوعی زبان است . به همین دلیل
ساختارگراها ، ساختار های موجود در پدیده ها را استخراج می کنند . " چنانچه
ژان پیاژه ( 1980- 1896 ) ، روان شناس فرانسوی ، مطالعات وسیعی در مورد ساختارهای
رشد ذهن کودک و شخصیت کودک انجام داد .
مکتب دیکانستراکشن که یکی از شاخه های مهم فلسفه پست مدرن
محسوب می شود ، نقدی به بینش ساختارگرایی و همچنین تفکر مدرن است . مکتب
دیکانستراکشن توسط ژاک دریدا ، فیلسوف معاصر فرانسوی ، پایه گذاری شد . دریدا با
ساختارگراها مخالف است و معتقد است که وقتی ما به دنبال ساختارها هستیم از متغیر ها غافل می مانیم ،
فرهنگ و شیوه های قومی هر لحظه تغییر می کند ، پس روش ساختارگراها نمی تواند صحیح
باشد . دریدا از سال 1967 ، یعنی زمانی که سه کتاب او منتشر شد ، در مجامع روشنفکری
و فلسفی غرب مطرح گردید . این سه کتاب عبارتند از :
گفتار و پدیدار ، نوشتار و دیگر بودگی و نوشتار شناسی .
از نظر دریدا فلسفه غرب دچار نوعی ورشکستگی است و در حال حاضر
پویایی خودش را از دست داده است .